گل پسر مامان و بابا

اولين دلنوشته بابايي براي هستي زندگيمون

به نام او كه نعمت داشتن تورا به ما عطا كرد همه هستي بابا و مامان ، رادين عزيزم، سلام! امسال ششمين نوروز بابا و مامان كنار همديگه ست.بودن تو رنگ و بويي متفاوت به عيد امسال داده كه قابل وصف نيست و براي آن هزاران بار شكرگزار خداييم سال ما در حالي تحويل شد كه پسرم در آغوشم بودي و دعاي يا مقلب القلوب را باهم خوانديم. امسال نخستين بهار تو دردانه است. بابا و مامان از خدا مي خواهند 120 بهار پرعزت از زندگي ات ببيني قربون اون كفشاي خوشگلت كه هي از پات درشون مياري و مامان دوباره با عشق پات مي كنه   ...
29 اسفند 1392

نووووووووووش جوووووونت هستي مامان

ماماني فداي اون خوردنت بشه...آخ كه چقدر منو بابايي انتظار اين روزو كشيديم پسرگلم دكترت توي اين هفته بهمون اجازه داد تا آب سيب و هويج و فرني بهت بديم ..خدارو شكر كه خيلي هم دوست داري و با اشتها نوش جونت مي كني ..قربون اون زبون كوچولوت بشم كه رنگ هويج شده اما درست كردن اولين فرني واقعا سخت بود چون دكتر گفته بود تا ماماني  دفعه اول فرني رو با شير خودش درست كنه جونم دراومد تا يه نصفه استكان شيرمو بدوشم آرد برنجم خودم برات درست كردم تا همه چيش خونگي باشه خدارو شكر كه خوردي و خوشت اومد و خستگيه درست كردنش از تنم اومد بيرون.. نميدوني بابايي چقدر خوشحاله كه تو مي توني با فرني و سرلاك هم سير شي ..بين خودمون باشه آخه يه كم حسوديش ميشد ...
19 اسفند 1392

جي جي هاي عيدت مبارك ناناس من

مامان مهري امشب يه عالمه هيجان زده ست آخه رفتم و جيب بابايي رو برات خالي كردم ولي تيپي برات درست كرده ماماني ها... دوماديه دومادي ماماني فدات شه كه اينهمه بهت ميان و شيك شدي  خدارو شكر كه بالاخره بعد اينهمه گشتن لباسايي رو انتخاب كردم كه به دل خودم خيلي نشسته و البته به شازده قشنگمم مياد...امشب ديگه راحت ميخوابم انگار يه بار بزرگي از روي دوشم برداشته شده اينقده ذوق داشتم از راه رفتيم خونه باباجون اينا و لباساتو نشون دادم اونام خيلي خوششون اومد و به سليقه مامان آفرين گفتن حالا ديگه زودتر دلم ميخواد سال تحويل بشه و با جي جيات بريم عيد ديدني ...
17 اسفند 1392

يه خبر خووووووش

عسل مامان امروز خيلي خوشحالم آخه دايي صفادا(دايي مصطفي) زنگ زده به مامان جوني و گفته واسه ارديبهشت بليط گرفته و يه ماه مياد پيشمون.. آخ كه الان تو نميدوني چقدر دايي جونت عزيزه برامون و چه روزاي سختي به همه مون گذشته توي اين دوسالي كه ايران نبود درسته يه ماه بيشتر پيشمون نيست ولي بازم خداروشكر كه داره مياد و خواهرزاده هاي گلشو ( تو و آوا) رو مي بينه خيلي ذوق دارم اون لباسايي كه دايي جوني برات فرستاده رو تنت كنم و با همونا بريم استقبالش اونم خوشحال شه از اينكه تو بزرگ شدي و اين جي جي ها اندازت شده راستي عكساي مگنت هم بابايي گرفت خيلي قشنگ تر از  اوني شد كه فكرشو مي كردم آخه بابايي هي مي گفت عكسا كيفيت بالا ندارن و جالب نميشه ولي...
2 اسفند 1392
1